Reyhan

من آن گلبرگ تنهایم که میمیرم ز بی ابی

       

 

             آسمان ابری تیره و تار است

                           ولی برای من زیباست

                               چرا که آمدنت را فریاد می زند .

                                                             ببار ای باران مهربانی …

+نوشته شده در 6 / 9 / 1389برچسب:,ساعت13:31توسط mitra | |

 

 

 

   فقط همین را میدانم تنها خدا میداند او که بود.

  برای کسی که ارزش انسان رابه سبب حرفهایی که برای نگفتن دارد.

  میداند چه واژه ای می توان بکار برد.

 پس به احترام تفکرش و به سبب کوچکیم فقط سکوت می کنم .

 

+نوشته شده در 6 / 9 / 1389برچسب:,ساعت13:27توسط mitra | |

 

               وقتی خدا زن را آفرید،

                 او تا دیر وقت روز ششم کار می کرد.

                   

                    یکی از فرشتگان نزد خدا آمد و عرض کرد:

             چرا اینهمه زمان  صرف این مخلوق می کنید؟

             خداوند فرمود:


ادامه مطلب

+نوشته شده در 28 / 8 / 1389برچسب:,ساعت5:27توسط mitra | |

 

خدایا کفر نمیگویم ...!

خدایا..

پریشانم

چه میخواهی تو از جانم

مرا بی آنکه خود خواهم

اسیر زندگی کردی ....


ادامه مطلب

+نوشته شده در 22 / 8 / 1389برچسب:,ساعت21:47توسط mitra | |

 

                               باران باش

                   که علف هرز و گل سرخ

                   از برایش به یک معناست .

                                                                  

 


ادامه مطلب

+نوشته شده در 15 / 8 / 1389برچسب:جملات زیبا وژر نغز دکتر شریعتی ,,ساعت11:40توسط mitra | |

 

               بی تو من ....

 

 

باتو،همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کند.

باتو،آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند.

باتو،کوه ها حامیان وفادارخاندان من اند.

باتو،زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند.ابر،حریری است که برگاهواره ی من

کشیده اند.وطناب گهواره ام را مادرم،که در پس این کوه هاهمسایه ی ماست. در دست خویش

دارد .باتو،دریا با من مهربا نی می کند.

باتو، سپیده ی هرصبح بر گونه ام بوسه می زند.

باتو،نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می زند.

باتو،من با بهار می رویی

باتو،من در عطر یاس ها پخش می شوم

باتو،من درشیره ی هر نبات میجوشم

باتو،من در هر شکوفه می شکفم

باتو،من درمن طلوع لبخند میزنم،درهر تندر فریاد شوق میکشم،

درحلقوم مرغان عاشق می خوانم در غلغل چشمه ها می خندم،

درنای جویباران زمزمه می کنم

باتو،من در روح طبیعت پنهانم

باتو،من بودن را،زندگی را،شوق را،عشق را،زیبایی را،مهربانی پاک خداوندی را می نوشم

باتو،من در خلوت این صحرا،درغربت این سرزمین،درسکوت این آسمان،درتنهایی این بی کسی،

غرقه ی فریاد و خروش وجمعیتم،درختان برادران من اند و پرندگان خواهران من اند وگلها کودکان

من اند و اندام هر صخره مردی از خویشان من است و نسیم قاصدان بشارت گوی من اند وبوی

باران،بوی پونه،بوی خاک،شاخه ها ی شسته، باران خورده،پاک،همه خوش ترین یادهای من،شیرین

ترین یادگارهای من اند.

بی تو،من رنگهای این سرزمین را بیگانه میبینم

بی تو،رنگهای این سرزمین مرا می آزارند

بی تو،آهوان این صحرا گرگان هار من اند

بی تو،کوه ها دیوان سیاه و زشت خفته اند

بی تو،زمین قبرستان پلید و غبار آلودی است که مرا در خو به کینه می فشرد

ابر،کفن سپیدی است که بر گور خاکی من گسترده اند

وطناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده اند و بر گردنم افکنده اند

بی تو،دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا می بلعد

بی تو،پرندگان این سرزمین،سایه های وحشت اند و ابابیل بلایند

بی تو،سپیده ی هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه ای است

بی تو،نسیم هر لحظه رنج های خفته را در سرم بیدار میکند

بی تو،من با بهار می میرم

بی تو،من در عطر یاس ها می گریم

بی تو،من در شیره ی هر نبات رنج هنوز بودن را و جراحت روزهایی را که همچنان زنده خواهم ماند

لمس می کنم.

بی تو،من با هر برگ پائیزی می افتم.بی تو،من در چنگ طبیعت تنها می خشکم

بی تو،من زندگی را،شوق را،بودن را،عشق را،زیبایی را،مهربانی پاک خداوندی رااز یاد می برم

بی تو،من در خلوت این صحرا،درغربت این سرزمین،درسکوت این آسمان،درتنهایی این بی

کسی،نگهبان سکوتم،حاجب درگه نومیدی،راهب معبد خاموشی،سالک

راه فراموشی ها،باغ پژمرده ی پامال زمستانم.

درختان هر کدام خاطره ی رنجی،شبح هر صخره،ابلیسی،دیوی،غولی،گنگ وپرکینه فروخفته،کمین

کرده مرا بر سر راه،باران زمزمه ی گریه در دل من،

بوی پونه،پیک و پیغامی نه برای دل من،بوی خاک،تکرار دعوتی برای خفتن من،

شاخه های غبار گرفته،باد خزانی خورده،پوک،همه تلخ ترین یادهای من،تلخ ترین یادگارهای من اند.

 

+نوشته شده در 2 / 8 / 1389برچسب:,ساعت19:23توسط mitra | |

 

۳۰ جمله کوتاه از دکتر شریعتی:

1سرنوشت تو متنی است که اگر ندانی دست های نویسندگان، اگر بدانی ، خود می توانی نوشت .

 2جهان را ما ، نه آنچنانکه واقعا هست می بینیم ، جهان را ما آنچنانکه ما واقعا هستیم ، می بینیم

3 بشر » یک بودن است و «انسان » یک شدن.

4مسئولیت زاده توانایی نیست ، زاده آگاهی و زاده انسان بودن است.

5 آگاهی اگر چه به رنج ، ناکامی و بدبختی منجر شود ، طلیعه راه و طلیعه روشنایی ، طلیعه نجات بشریت است ،… از جهلی که خوشبختی ، آرامش ، یقین و قاطعیت میآورد ، هیچ چیز ساخته نیست.

6پیروزی یکروزه به دست نمی آید ، اما اگر خود را پیروز بشماری ، یکباره از دست میرود.

7 انسان به میزانی که می اندیشد ، انسان است، به میزانی که می آفریند انسان است نه به میزانی که آفریده های دیگران را نشخوار می کند.

8باید دانست که بزرگترین معلم برای به دست آوردن استقلال و شخصیت ملی خودش دشمنی است که استقلال و شخصیت ملی اش را از او گرفته است.

9عرفان دری است به دنیای دیگر ، که باید باشد و هنر، پنجره ای به آن دنیا است

10 انتظار آمادگی است نه وادادگی

11علی آشکار ترین حقیقت و مترقی ترین مکتبی است که در شکل یک موجود انسانی تجسم یافته است ، واقعیتی بر گونه اساطیر و انسانی است که هست از آنگونه که باید باشند و نیست

12آنگاه که کمیت عقل می لنگند، نیایش بلند ترین قله تعبیر را در پرواز عشق در شب ظلمانی عقل پیدا می کند.

13اسلام علی بر این سه پایه استوار است : مکتب، وحدت ، عدالت

14توده مردم به یک آگاهی نیاز دارند و روشنفکر به ایمان

15- ۱۵/ شهید انسانی است که در عصر نتوانستن و غلبه نیافتن ، با مرگ خویش بر دشمن پیروز می شود و اگر دشمنش را نمی کشد رسوا می کند.

16 چه فاجعه ای است که باطل به دستی عقل را شمشیر می گیرد و به دستی شرع را سپر.

17تقلید نه تنها با تعقل سازگار نیست ، بلکه اساسا کار عقل این است که هرگاه نمی داند ، از آنکه می داند تقلید می کند و لازمه ی عقل این است که در این جا خود را نفی نماید و عقل آگاه را جانشین خود کند.

18لازمه ی توحید خداوند ، توحید عالم است و لازمه ی توحید عالم توحید انسان است.

19وقتی عشق فرمان می دهد ، محال سر تسلیم فرو می آورد.

20عشق عبارت است از همه چیز را برای یک هدف دادن و به پاداشش هیچ چیز نخواستن ، این انتخاب بزرگی است ، چه انتخابی!.

21وارد کردن علم و صنعت ، در اجتماع بی ایمان و بدون ایدوئولوژی مشخص ، همچون فرو کردن درخت های بزرگ و میوه دار است در زمین نامساعد در فصل نا مناسب.

22فلسفه زندگی انسان امروز در این جمله خلاصه می شود : فدا کردن آسایش زندگی برای ساختن وسایل آسایش زندگی.

23 هیچ چیز به وسیله دشمن منحرف نمی شود ، دشمن زنده کننده دشمن است ، بلکه آنچه که یک فکر و یک مذهب را مسخ می کند ، دوست است یا دشمنی که در جامعه ، دوست، خودش را نشان می دهد.

24هنر تجلی روح خلاق آدمی است، هنر با مذهب خویشاوندی دیرین دارد… هنر یک ذات عرفانی و جوهر احساس مذهبی دارد.

25جهل، نفع و ترس عوامل انحراف بشری

26 از تنهایی به میان مردم می گریزم و از مردم به تنهایی پناه برم

27 آنان که « عشق » را در زندگی «خلق » جانشین « نان » می کنند، فریبکارانند، که نام فریبشان را « زهد» گذاشته اند.

28مردی بوده ام از مردم و میزیسته ام در جمع و اما مردی نیز هستم در این دنیای بزرگ که در آنم و مردی در انتهای این تا ریخ شگفت که در من جاری است و نیز مردی در خویش و در یک کلمه مردی با بودن و در این صورت دردهای وجود، رنج های زیستن، حرف زدن انسانی تنها در این عالم ، بیگانه با این «بودن»!

29 هر کس مسیحی دارد، بودایی که باید از غیب برسد ، ظهور کند ، بر او ظاهر گردد و نیمه اش را در بر گیرد و تمام شود. زندگی جستجوی نیمه ها است در پی نیمه ها ، مگر نه وحدت غایت آفرینش است ؟ پروانه مسیح شمع است ، شمع تنها در جمع ، چشم انتظار او بود ، مگر نه هر کسی در انتظار است؟

30 چه قدر ایمان خوب است! چه بد می کنند که می کوشند تا انسان را از ایمان محروم کنند چه ستم کار مردمی هستند این به ظاهر دوستان بشر ! دروغ می گویند ، دروغ ، نمی فهمند و نمی خواهند ، نمی توانند بخواهند.

+نوشته شده در 30 / 7 / 1389برچسب:,ساعت15:46توسط mitra | |